«...هرآنچه را كه زندگی نبود ریشهكن كنم، تا آن دم كه مرگ به سراغم میآید، چنین نپندا
رم كه نزیستهام.»
مدیر مدرسه(آقای نولان) بشدت مقرراتی و سختگیره. در واقع مدرسه نماد سنت و قوانین خشک و ضد مدرنه. مدیر هم نماد شخصیت های قرون وسطاییه و متنفر از نوآوری.
داستان از اینجا شروع میشه که در جلسه معارفه آغاز سال نولان معلم جوان زبان و ادبیات انگلیسی رو معرفی میکنه:جان کیتینگ.
اسمش از جان کیتس (شاعر رمانتیک انگلیسی) اقتباس شده.درطول داستان هم میبینیم که شخصیتش نماد رمانتیسم و احساسات و ضد مقررات و عقل گرایی مطلقه. کیتینگ از بدو ورودش به مدرسه سبک متفاوتش رو نشون میده: پسرا رو میبره به تالار مدرسه و عکس شاگردایی رو که 60-70 سال پیش در همین مدرسه بودن و حالا دیگه زیرخاکن رو بهشون نشون میده و میگه:«الان بیشتر اونها خاكِ گُلهای نرگس رو بارور میكنند!»
«گُل غنچههای سرخ را كنون كه میتوانی، برچین
اما باز زمانِ سالخورده در گذر است
و همین گُلی كه امروز لبخند میزند،
فردا خواهد مُرد.»
(رابرت هریك، شاعر انگلیسی)
کیتینگ میخواد به بچه ها که تاحالا فقط کارای روزمره ای مثل درس خوندن رو بلد بودن یاد بده که چطور واقعا زندگی کنن و ازش لذت ببرن.وگرنه عمرشون مثل بقیه آدما میگذره و آخرش بدون فهم اینکه زندگی واقعا چیه- میمیرن و ...
پسرا میفهمن که خود جان کیتینگ موقعی که به سن اونا بوده و تو همین مدرسه درس میخونده/ انجمنی مخفی رو با سایر دوستاش تشکیل داده به اسم انجمن شاعران مرده. در اونجا با دخترا و پسرای دیگه جمع میشدن(مدرسه فقط پسرونه بوده) و شعرای مورد علاقه شون یا شعرایی که خودشون گفته بودن رو برای هم میخوندن. پسرا تصمیم میگیرن که این انجمن مخفی رو دوباره راه بندازن و البته بدور از چشمان نولان.
کیتینگ پسرای دلزده از مقررات خشک و بی اشتیاقی رو به مخالفت با سنت های بیهوده و قوانین چرت مدرسه ترغیب میکنه و ازشون زندگی کردن در لحظه رو می طلبه.
در جایی از داستان کیتینگ، روی میز میره تا نگاه تازهای رو به اطراف نشان بده؛ تماشای دنیا از زاویهای دیگر. دانش آموزان رو هم به همین كار تشویق میكنه تا مكانی رو كه مطمئن رویش ایستادن، خودخواسته ترك كنن و زاویه دیدشون به دنیا رو تغییر بدهند. اون موقعه که بعضی چیزها كوچكتر میشه و بعضی چیزها بزرگتر و این تجربه ی بینظیریه. نشون میده که عادات قدیمی، موجب تداوم زندگی بدون تفكر و ابتكار میشن و ذهن انسان رو محدود میكنن.
داستان به روش های سختگیرانه و گاهی مستبدانه ی والدین و مراکز آموزشی اشاره میکنه و اینکه چطور جوان ها با راه و رسم های قدیمی و نا کارآمد مقابله میکنن-به دنبال آزادی و ارتباط با جنس متفاوت(فک کن مخالف!) میرن و با شور و احساس دنیای خودشونو میسازن.دنیایی که با دنیای والدینشون فرق داره (گاهی).
«ما در رؤیای فرارسیدن فرداییم و فردا نمیآید؛
ما در رؤیای شكوه و افتخاری غوطهوریم كه خود، نمیخواهیمش
خوابِ روزی نو را میبینیم، غافل از اینكه همین امروز است آن
ما رویگردان از رزمیم، آن دم كه باید در آن قدم بگذاریم
و ما همچنان در خوابیم.»
از روی این کتاب فیلمی به همین نام به کارگردانی پیتر ویر و بازی رابین ویلیامز ساخته شده که فیلمش محشره. کارگردانش با علاقه و اشتیاق فیلم رو ساخته و بازی رابین ویلیامز خیره کننده ست. ویلیامز نقش کیتینگ رو داره و بقدری با شور و حرارت ایفای نقش کرده که انگار خودشه! به عقیده خیلی از منتقدها این بهترین بازی رابین ویلیامز مشهور بوده.
پایان داستان غم انگیز و تلخه ولی درعین حال حس امید و کشف دنیایی تازه و متفاوت رو نشون میده...
«در جنگل دو راه پیش رویم بود، و من راهی را برگزیدم كه رهروان كمتری به خود دیده بود، و همین تمام تفاوتها را موجب شد.»
رابرت فراست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
ارسال یک نظر