وکیل مدافع شیطان
بزار در مورد خداوند يه کمى اطلاعات بهت بدم...خداوند دوست داره که مراقب همه چيز باشه...اون يه دلقکه.فکرش رو بکن...اون به انسانها غريزه ميده...اون اين هديه فوق العاده رو به تو ميده و بعد چيکار مى کنه؟ قسم مى خورم که اينکارو براى سرگرمى خودش مى کنه...درست مثل يه فيلم طنز...اون قوانين رو برخلاف غرايز تنظيم ميکنه ...اين کار در واقع يه وقت گذرانى دائميه. نگاه کن ولى دست نزن...دست بزن ولى امتحان نکن...مزه مزه کن ولى نخور...وقتى که دارى از اين پا به اون پا مي پرى،اون چيکار مى کنه؟ اون فقط اين رفتار رو به تمسخر مى گيره!اون يک موجود خبيثه...اون يک ساديسته!
ولی من...احساسات و هيجاناتى رو که انسان دوست داشته،پرورش دادم...هميشه به تمايلات انسان اهميت دادم و از اون بازخواست نکردم. چرا؟ چون با وجود همه کاستى هاى اون هيچوقت اونو طرد نکردم...من يه طرفدار عاشق انسان هستم...در واقع من يک انسان گرا هستم!

                                                                                                                 وکیل مدافع شیطان/ دیالوگ گو: آل پاچینو
هوووم
Wire, briar, limber-lock
Three geese in a flock
One flew east, one flew west
And one flew over the cuckoo's nest
مورد عجیب ؟!
دیوید فینچر(کارگردان فیلم مورد عجیب بنجامین باتن) افشا کرد که فیلمش را از روی یک مدل واقعی ساخته و آن کسی نیست جز احمد جنتی ! وی همچنین اعتراف کرد که بعضی از قسمت های فیلم صحت ندارند از جمله آنجایی که بنجامین میمیرد. زیرا که احمد جنتی همچنان با صلابت به حضور خود ادامه داده و قصد سیاه پوش کردن اطرافیان را ندارد.
او اذعان داشت که قصد داشته نام فیلم را مورد عجیب احمد جنتی بگذارد که با مخالفت هالیوودی ها و استکبار غرب مواجه شد...
باشد که رستگار شود!
برچسب‌ها: 2 نظر |
آو...
تقریبا 99% پدر و مادرها میگویند:(من اگر بچه ی خودم را نشناسم که دیگه هیچی...) ولی واقعیت اینه که بطور قریب به اتفاق هیچکدومشون بچه هاشون رو نمیشناسن.
چی بگم دیگه؟

پی نوشت: حالا نه اینکه بقیه همدیگرو در حد لالیگا میشناسن...!
برچسب‌ها: 1 نظر |
عنوانو لولو برد!
اورسن ولز-کارگردان نابغه آمریکایی-در مصاحبه ای که آخرین گفتگوی زندگی اوست گفت:
این دستی که حالا به دست تو(مصاحبه گر) می خورد روزگاری به دست سارا برنارد(هنرپیشه) خورده است.میتوانی فکرش را بکنی؟... مادمازل برنارد وقتی جوان بود دست مادام ژرژ-معشوقه ی ناپلئون-را گرفته بود! ... فقط سه تا دست دادن تا ناپلئون! موضوع فقط این نیست که دنیا خیلی کوچک شده باشد.بلکه تاریخ بسیار کوتاه است. چهار یا پنج آدم خیلی پیر دست همدیگر را که بگیرند به شکسپیر میرسانندت...
برچسب‌ها: 0 نظر |
خواب عجیب و غریب
دیشب یه خواب عجیب دیدم!
من معلم مدرسه شده بودم
و معلمای مدرسه رو درس میدادم!

صد تا کتاب تاریخ بهشون دادم
تا از بَرِشون کنن
تازه گفتم بدون روشن کردن چراغ بخوننشون!

واسه گردش علمی فرستادمشون طرفای مغولستان
واسه تکلیف شب هم یه ماگنولیای هفت متری اونجا پرورش بدن!

گفتم حساب کنن هر نمره ی بد با چند تا قطره اشک برابره!
واسه هر جواب غلتی که میدادن از گوش آویزونشون میکردم!

وقتی سر کلاس پچ پچ میکردن
همچین وشگونشون میگرفتم که دادشون هوا میرفت!
صداشون اونقدر بلند بود
که از خواب پریدم...
دلم حسابی خنک شده بود!

                                                                                        شل سیلوراستاین
منطق
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ وصلیب.
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ وصلیب
پس بهتر است به جای کشف حقیقت
برگردیم کشکمان را بسابیم!
                                                                               از مجموعه شعر طنز اکبر اکسیر
متنو بخون! عنوان نمیخواد!
رابطه ی رضا براهنی و محسن نامجو: 
                                                                   شعر از من / آهنگ از تو
برچسب‌ها: 1 نظر |
Oy
...همیشه فکر میکردم که وقتی که پیر شدم
خدا یجوری وارد زندگیم میشه...
نيومد!
اون رو مقصر نميدونم.اگه من هم جاش بودم, يک همچين نظري در مورد فردي مثل خودم داشتم...
                     
                             No Country For Old Men/ by Joel & ethan coen

پی نوشت: بپا اینطوری نشی...حالا تو هرکاری که عشقته.
برچسب‌ها: 1 نظر |
تزریق امید!
در مملکتی زندگی میکنیم که معلمش در کلاس به دانش آموزان میگوید: ما زندگی کردیم یا زندگی ما رو...؟!

پی نوشت : زین پس در عصر یخی خنک بازی های مارا بخوانید!!!
برچسب‌ها: 1 نظر |
بگو بگو
پیش نوشت: بگوشید از استاد:
بگو بگو 
که چه کارت کنم بگو 
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را 

بگو بگو 
که شکارت کنم بگو 
که شکارت کنم به غمزه مویم و آه 

ببین ببین 
که فغانت کنم ببین 
که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را 

ببین ببین 
که نشانت کنم ببین 
که نشانت کنم ز فتنه کینم و آه 


نماز شام غریبان چو گریه آغازم 
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم 
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار 
که از جهان ره و رسم سفر براندازم 
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب 
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم 
خدای را مددی ای رفیق ره تا من 
به کوی میکده دیگر علم برافرازم 


بیا بیا 
که نگارت شوم بیا 
که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را 

بیا بیا 
به زیارت شوم بیا 
به زیارت شوم چو خسته‌ پایم و آه 

همای اوج سعادت به دام ما افتد 
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد 
حباب وار براندازم از نشاط کلاه 
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد 
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی 
بود که قرعه‌ی دولت به نام ما افتد 

شکن شکن 
که شیارت کنم شکن 
که شیارت کنم ز شرح شاهد و شور آه 

شکن شکن 
چه شرارت کنم شکن 
چه شرارت کنم ز شمس شاهد و شور 

بیا بیا 
که نگارت شوم بیا 
که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را 

بیا بیا 
به زیارت شوم بیا 
به زیارت شوم چو خسته ‌پایم و آه 

ببین ببین 
که فغانت کنم ببین 
که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را 

ببین ببین 
که نشانت کنم ببین 
که نشانت کنم ز فتتنه کین‌م و آه 


بیا و کشتی ما در شط شراب انداز 
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز 
به نیمه‌شب اگرت آفتاب می‌باید 
ز روی دختر گل‌چهر رز نقاب انداز 
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی 
بود که قرعه دولت به نام ما افتد 

بگو بگو 
که چه کارت کنم بگو 
که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را 

بگو بگو 
که شکارت کنم بگو 
که شکارت کنم به غمزه مویم و آه 


نماز شام غریبان چو گریه آغازم 
به مویه‌های غریبانه قصه پردازم 
به نیمه‌شب اگرت آفتاب می‌باید 
ز روی دختر گل‌چهر رز نقاب انداز 
همای اوج سعادت به دام ما افتد 
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد 
حباب وار براندازم از نشاط کلاه 
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد 
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی 
بود که قرعه دولت به نام ما افتد 

پی نوشت: به قول معلم ادبیات: بگو بگو...
برچسب‌ها: 0 نظر |
جان مریم

وای گل سرخ و سفیدم کی می‌آیی
بنفشه برگ بیدم کی می‌آیی
تو گفتی گل در آید من می‌یایم
وای گل عالم تموم شد کی می‌یایی
جان مریم چشماتو وا کن منو صدا کن
شد هوا سفید، در اومد خورشید
وقت اون رسید، که بریم به صحرا
وای نازنین مریم
جان مریم چشماتو وا کن منو صدا کن
بشیم روونه، بریم از خونه، شونه به شونه، به یاد اون روزا
وای نازنین مریم
باز دوباره صبح شد، من هنوز بیدارم
کاش می‌خوابیدم، تو رو خواب می‌دیدم
خوشه غم، توی دلم، زده جوونه
دونه به دونه، دل نمی‌دونه، چه کنه با این غم
وای نازنین مریم
بیا رسید وقت درو، مال منی از پیشم نرو
بیا سر کارمون بریم، درو کنیم گندما رو
بیا بیا نازنین مریم...
برچسب‌ها: 0 نظر |
عشق پانزده سانتی
همه ی مردها دروغگو- بی ثبات- دغل- وراج- دو رو - متکبر- بزدل- نفرت انگیز و شهوت پرست هستند. تمام زنها ریاکار- مکار- خودپسند - کنجکاو و فاسدند. دنیا چاه فاضلابی است بی انتها که موجودات عجیب الخلقه ای در آن می خزند و به کوه هایی از لجن برمیخورند. اما در دنیا چیزی مقدس و باشکوه نیز وجود دارد: پیوند دو موجودِ اینچنین ناقص و وحشتناک. در عشق اغلب اشتباه میکنیم.اغلب احساسات ما جریحه دار میشود و احساس بدبختی میکنیم. اما عشق میورزیم و هنگامی که در آستانه ی مرگیم به عقب برمیگردیم و به خود میگوییم: خیلی رنج کشیده ام.گاهی به بیراهه رفته ام.اما عشق ورزیده ام. پس من زندگی کرده ام.من یک موجود تصنعیِ ساخته و پرداخته ی غرور و کسالت نیستم. زیرا که عاشق بوده ام.
                                                                                                                               آلفرد موسه
برچسب‌ها: 4 نظر |
سبز قامتان زامبیا!
این پُست گاف های گزارشگران فوتبال کشورمان است. از مجله 24 برداشت نمودم.گزارشگرهای ما سوتی میدهند چون:
1-هول میشوند. بنابراین:
  • در مراسم تقدیر از عرب براقی(پیشکسوت داوری) بعد از بازی سپاهان و ذوب آهن گزارشگر خودش را به او میرساند و میگوید: بینندگان عزیز در خدمت زنده یاد عرب براقی هستیم.
2-قاطی میکنند. بنابراین:
  • گزارشگر بازی سپاهان و استقلال میگوید: وزش باران و بارش باد /امکان برگذاری یه بازی زیبارو از بین برده!
  • وقتی در دربی تهران توپ به تیر دروازه میخورد-گزارشگر میگه: تیپو به تور میزنن!
  • موقع تعویض یک بازیکن در لیگ/ گزارشگر اعلام میکند: بله.حالا آماده میشه برای ورود به زمان!
3-با زبان فارسی دچار مشکل میشوند.در نتیجه:
  • در بازی پرسپولیس با پلی اکریل اصفهان وقتی مهدوی کیا با ضربه سر گل میزند/ گزارشگر میگوید: این گل بی شباهت به گل استیلی به آمریکا بود... یا نبود... حالا همکارانم اشاره میکنن که نبود.
  • گزارشگر یکی از بازی های اتریش(Austria) در جام ملت های اروپا تا پایان بازی این تیم را استرالیا خطاب میکند.
  • در مراسم اهدای جوایز فینال جام جهانی 2006 گزارشگر میگوید:<حالا کاناوارو جام رو میگیره...>و وقتی تصویر قطع میشود با خنده ادامه میدهد:<...و لابد بالای سر میبره!>>
4-اطلاعات فوتبالی ضعیفی دارند. بنابراین:
  • در یکی از بازیهای لیگ اسپانیا-که در پخش تلویزیونی شان آمار شوتهای در چارچوب با علامت  /  از کل شوتها جدا میشود- وقتی گزارشگر برای بار دوم عدد 3/7 را میبیند میگوید: و باز هم اعداد ممیز دار. معلوم نیس که منظور تلویزیون اسپانیا از این اعداد چیه؟!
  • در جام ملت های اروپای 96 (کمی بعد از جایگزینی قانون تفاضل گل بجای قانون نتیجه بازی رو در رو) گزارشگر آخرین بازی مقدماتی ایتالیا از ابتدای بازی اعلام میکند که یک تساوی ایتالیا را به دور بعدی میبرد. بازی مساوی میشود و گزارشگر خبر صعود ایتالیا را میدهد ولی بعد از چند دقیقه میگوید: نمیدونم چرا بازیکنای ایتالیا ناراحتن و بازیکنای چک توی اون یکی ورزشگاه دارن خوشحالی میکنن؟!
5-موقع گزارش/حواسشان جای دیگریست.(کجاست؟)
  • وقتی در یکی از بازیهای لالیگا/رئال مادرید گل دوم بازی را میزند-گزارشگر میگوید: توی دروازه.حالا نمیدونم بازی 1-1 شد یا 2-0 .
  • در جام جهانی 2002 گزارشگر تصویر آهسته ی گل دوم ترکیه را گل سوم اعلام میکند.(هر چی شما بگی!)
6-برای رسیدن به سبک شخصی تقلا میکنند. نتیجه میشود:
  • گزارشگر بازی دوستانه تیم ملی با زامبیا میگوید: حالا توپ در اختیار سبز قامتان زامبیا قرار داره!

پی نوشت 1: راستی من الان سرقت ادبی هم کردماااا ! البته با ذکر منبع!
پی نوشت 2: سردمدار این سوتی ها جواد خیابانیه. الان چند ساله که دارم افسوس میخورم که چرا اون روزی که تو کتابفروشی دیدمش دخلشو نیاوردم...اینجاست که میفهمیم باید قدر لحظه ها رو بدونیم!
برچسب‌ها: 2 نظر |
مردی که دنیا را فروخت
توضیح: این مطلب درباره گروه نیروانا و موسس اون کرت کوبین است.
موسیقی: سبکش که گرانج بود و سلطان راک دهه ی 90 بود. آهنگ هاش ساده اما دلنشین اند. البته یه خاصیت عجیبی دارن و اون اینه که اولش ازش لذت میبرید.ولی اگه زیاد بهشون گوش کنید حس عجیبی از بی حسی-خماری و گیجی بهتون دست میده. فکر میکنم بخاطر حال و هوای خود کرت کوبین بوده.چون اون بعلت افسردگی و بیماری زخم معده ای که داشت مورفین و هروئین مصرف میکرد. واسه همین حس و حال آهنگاش تو خماری و وهم هس.
زندگی کوبین: در 7 سالگی پدر و مادرش ازهم جداشدن که این تاثیر عمیقی روش گذاشت و باعث شد به فردی ضداجتماع تبدیل شه.گیتار زدن رو بصورت تجربی و بدون معلم یاد گرفت.در مقطعی 2 ساله بخاطر طلاق پدرومادرش کارتن خواب شد.حدود سال 1990 گروه نیروانا رو تشکیل داد.در سال 1991 دومین آلبومشون بنام Nevermind ترکوند.این آلبوم دنیای موسیقی راک رو متحول کرد و پانک راک و سبک جدید گرانج رو به جریان اصلی راک تبدیل کرد. پس از این آلبوم شهرت زیاد و طرفداران زیادتری پیدا کرد. این محبوبیت با آلبوم های بعدیش باز هم افزایش پیدا کرد.ولی کرت بخاطر شخصیت پیچیده و حساس و افسردگی شدیدش از این شهرت نفرت داشت.از ابراز احساسات طرفداران فراری بود.حتی گاهی خودش و طرفداراش رو مسخره میکرد. ولی افسردگی شدید باعث چندبار اقدام به خودکشی شد. بالاخره در آوریل 1994 جسدش درحالی پیدا شد که مغزش با گلوله شاتگان متلاشی شده بود. این بود مردی که دنیا را فروخت...


The man who sold the world

We passed upon the stair, we spoke in was and when
Although I wasn't there, he said I was his friend
Which came as a surprise, I spoke into his eyes
I thought you died alone, a long long time ago

Oh no, not me
We never lost control
You're face to face
With The Man Who Sold The World

I laughed and shook his hand, and made my way back home
I searched for a foreign land, for years and years I roamed
I gazed a gazeless stare, we walked a million hills
I must have died alone, a long long time ago

Who knows? Not me
I never lost control
You're face to face
With the Man who Sold the World

Who knows? not me
We never lost control
You're face to face
With the Man who Sold the World


از پله ها بالا میرفتیم و از گذشته صحبت میکردیم
اگر چه من نمی فهمیدم
ولی او میگفت من در گذشته دوست او بودم
صحبت کردن رو در رو با او
برایم تعجب آور بود
چون به من میگفت:
گمان میکردم تو سالها قبل در تنهایی مرده ای

آه نه, من نبودم
من هرگز کنترلم را از دست نداده ام
و تو اکنون در مقابل مردی هستی
که جهان را فروخت

خندیدم و دستش را فشردم
و به خانه باز گشتم
سالهاست که سر گردان
به دنبال مزرعه وزمین هستم
و به ملیونها نفر در اینجا
با شگفتی خیره شدم .
زیرا ما سالهای سال پیش از این بایستی می مردیم.

چه کسی میداند ؟ من که نمیدانم
ما هیچوقت کنترلمان را از دست نداده ایم
وشما اکنون در مقابل مردی هستید
که جهان را فروخت...
برچسب‌ها: 2 نظر |
دل دیوانه
جایی میرفتم که نباید میرفتم/ کسی را میدیدم که نباید میدیدم/ کاری را میکردم که نباید میکردم/ کسی بودم که نباید میبودم.../ بامزه است که سقوط چقدر حس پرواز میدهد/ برای مدتی کوتاه...
                                                                                                                      
                                                                                                        از فیلم crazy heart
برچسب‌ها: 1 نظر |
سوال کونکوری!
وله ی برنامه زلال احکام درحال پخش است. تصاویری از دارودرخت میبینید. بعد دوربین روی مجری برنامه(پسری خوب و +) زوم میشود.
مجری: حاج آقا یکی از بینندگان تماس گرفتن وسوالی داشتن.
صدای زن جوانی پخش میشود: سلام عرض میکنم خدمت حاج آقا. یه سوالی داشتم که خیلی وقته منو درگیر خودش کرده. اگه مرد غریبه ای بیاد خونه ما. بعد شانه ای که ما به موهامون میزنیم جلوی دیدش باشه و روی اون شانه تار موهای ما باشه- حالا این عمل حرام است؟!

پی نوشت: این تخصصی ترین سوالی بود که تا حالا شنیدم. خیلی نکته ای بود!
برچسب‌ها: 2 نظر |
انجمن شاعران مرده
«...هرآنچه را كه زندگی نبود ریشه‌كن كنم، تا آن دم كه مرگ به سراغم می‌آید، چنین نپندا
رم كه نزیسته‌ام.»

داستان در آمریکای 1959 میگذره. پدرومادرها برای اینکه پسراشون در دانشگاه های بزرگی مثل:هاروارد- پرینستون و ... پذیرفته بشن/ اونا رو در دبیرستان شبانه روزی ((ولتون)) میذارن(یعنی ثبت نام میکنن!). در این دبیرستان قوانین خشک و سختگیرانه ای اجرا میشه و شعارشون هم اینه: سنت - افتخار - انضباط - سرافرازی.
مدیر مدرسه(آقای نولان) بشدت مقرراتی و سختگیره. در واقع مدرسه نماد سنت و قوانین خشک و ضد مدرنه. مدیر هم نماد شخصیت های قرون وسطاییه و متنفر از نوآوری.
داستان از اینجا شروع میشه که در جلسه معارفه آغاز سال نولان معلم جوان زبان و ادبیات انگلیسی رو معرفی میکنه:جان کیتینگ.
اسمش از جان کیتس (شاعر رمانتیک انگلیسی) اقتباس شده.درطول داستان هم میبینیم که شخصیتش نماد رمانتیسم و احساسات و ضد مقررات و عقل گرایی مطلقه. کیتینگ از بدو ورودش به مدرسه سبک متفاوتش رو نشون میده: پسرا رو میبره به تالار مدرسه و عکس شاگردایی رو که 60-70 سال پیش در همین مدرسه بودن و حالا دیگه زیرخاکن رو بهشون نشون میده و میگه:«الان بیشتر اونها خاكِ گُلهای نرگس رو بارور می‌كنند!»


«گُل غنچه‌های سرخ را كنون كه می‌توانی، برچین

اما باز زمانِ سالخورده در گذر است

و همین گُلی كه امروز لبخند می‌زند،

فردا خواهد مُرد.»                                

                                         (رابرت هریك، شاعر انگلیسی)


کیتینگ میخواد به بچه ها که تاحالا فقط کارای روزمره ای مثل درس خوندن رو بلد بودن یاد بده که چطور واقعا زندگی کنن و ازش لذت ببرن.وگرنه عمرشون مثل بقیه آدما میگذره و آخرش بدون فهم اینکه زندگی واقعا چیه- میمیرن و ...
پسرا میفهمن که خود جان کیتینگ موقعی که به سن اونا بوده و تو همین مدرسه درس میخونده/ انجمنی مخفی رو با سایر دوستاش تشکیل داده به اسم انجمن شاعران مرده. در اونجا با دخترا و پسرای دیگه جمع میشدن(مدرسه فقط پسرونه بوده) و شعرای مورد علاقه شون یا شعرایی که خودشون گفته بودن رو برای هم میخوندن. پسرا تصمیم میگیرن که این انجمن مخفی رو دوباره راه بندازن و البته بدور از چشمان نولان.
کیتینگ پسرای دلزده از مقررات خشک و بی اشتیاقی رو به مخالفت با سنت های بیهوده و قوانین چرت مدرسه ترغیب میکنه و ازشون زندگی کردن در لحظه رو می طلبه.

در جایی از داستان کیتینگ، روی میز می‌ره تا نگاه تازه‌ای رو به اطراف نشان بده؛ تماشای دنیا از زاویه‌ای دیگر. دانش آموزان رو هم به همین كار تشویق می‌كنه تا مكانی رو كه مطمئن رویش ایستادن، خودخواسته ترك كنن و زاویه دیدشون به دنیا رو تغییر بدهند. اون موقعه که بعضی چیزها كوچك‌تر می‌شه و بعضی چیزها بزرگ‌تر و این تجربه ی بی‌نظیریه. نشون میده که عادات قدیمی، موجب تداوم زندگی بدون تفكر و ابتكار میشن و ذهن انسان رو محدود می‌كنن.


داستان به روش های سختگیرانه و گاهی مستبدانه ی والدین و مراکز آموزشی اشاره میکنه و اینکه چطور جوان ها با راه و رسم های قدیمی و نا کارآمد مقابله میکنن-به دنبال آزادی و ارتباط با جنس متفاوت(فک کن مخالف!) میرن و با شور و احساس دنیای خودشونو میسازن.دنیایی که با دنیای والدینشون فرق داره (گاهی).

«ما در رؤیای فرارسیدن فرداییم و فردا نمی‌آید؛

ما در رؤیای شكوه و افتخاری غوطه‌وریم كه خود، نمی‌خواهیمش

خوابِ روزی نو را می‌بینیم، غافل از اینكه همین امروز است آن

ما رویگردان از رزمیم، آن دم كه باید در آن قدم بگذاریم

و ما همچنان در خوابیم.»



از روی این کتاب فیلمی به همین نام به کارگردانی پیتر ویر و بازی رابین ویلیامز ساخته شده که فیلمش محشره. کارگردانش با علاقه و اشتیاق فیلم رو ساخته و بازی رابین ویلیامز خیره کننده ست. ویلیامز نقش کیتینگ رو داره و بقدری با شور و حرارت ایفای نقش کرده که انگار خودشه! به عقیده خیلی از منتقدها این بهترین بازی رابین ویلیامز مشهور بوده.
پایان داستان غم انگیز و تلخه ولی درعین حال حس امید و کشف دنیایی تازه و متفاوت رو نشون میده...

«در جنگل دو راه پیش رویم بود، و من راهی را برگزیدم كه رهروان كمتری به خود دیده بود، و همین تمام تفاوتها را موجب شد.»
                                                                     رابرت فراست
برچسب‌ها: 0 نظر |
ببین ایده ها و آرزو به باد رفت

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکرد

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا…

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به…

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند

عشق می ورزیدند و محبت میکردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ……

پیر شد

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند

آرزوهایش را شمردند

حتی یکی از آنها هم گم نشده بود

همشان نو بودند و برق میزدند

بفرمائید چند تا بردارید

به یاد لستر هم باشید

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!


شل سیلور استاین

انجمن خنگ ها
یادمه سرکلاس نشسته بودیم.معلم داشت درباره درجه های ضریب هوشی حرف میزد.به اینجا رسید که گفت:((بعضی از اون خنگترین ها و احمقترین ها هستن که حتی اگه یه مگس تو هوا ببینن خنده شون میگیره.))
همون لحظه یه مگس اومد تو کلاس. همه بچه ها بدون استثنا زدیم زیر خنده!
برچسب‌ها: 0 نظر |
زمانی که یک اثر هنری بودم
مقدمه: اریک امانوئل اشمیت نویسنده و نمایشنامه نویسی فرانسویست. زندگی جوانیش را درفضایی بی دین سپری کرد و جامعه و خانواده اش اصلا تمایلات دینی نداشتند. در 26 سالگی دکترای فلسفه خود را گرفت. در29 سالگی ماجرایی در صحرای هوگار برایش پیش آمد که باعث باور او به نیرویی معنوی و متعالی شد. خودش دراینباره گفت: ((ماجرای تاثیرگذاری را در صحرای هوگار تجربه کرده‌ام که نظرم را تغییر داده. به مدت ده روز باید صحرانوردی می‌کردیم. این تجربه‌ در زندگی من واقعا تاثیرگذار بود. در این بین، ناگهان من گم شدم و سی ساعت تمام در صحرا راهم را گم کردم بدون اینکه هیچ موجود زنده‌ای در اطرافم باشد یا حتی چیزی برای آشامیدن داشته باشم. در ضمن شب‌های صحرای هوگار در ماه فوریه سرد بود و من به اندازه‌ی کافی لباس نپوشیده‌ بودم. گم شده بودم و می‌دانستم که اگر راهم را پیدا نکنم حتما خواهم مرد چون نزدیک‌ترین دهکده‌ در سیصد کیلومتری ما بود اما من نمی‌دانستم که برای رسیدن به آن، به کدام جهت باید بروم. شب را تنها در صحرا گذراندم اما به جایی که ترس داشته باشم، احساس می‌کردم که نیروی عظیمی مرا احاطه کرده و احساس اطمینان به نفس والایی می‌کردم. این نیرو آن‌قدر قوی بود که مطمئن بودم نمی‌تواند از خود وجود من باشد و احساس می‌کردم که نیرویی متعالی است.احساس می‌کردم که خدا آنجاست اما این خدا متعلق به هیچ دینی نبود، خود خدا بود. از آن جایی که من آدم مذهبی‌ای نبودم، نمی‌توانستم به خودم بگویم که «نگاه کن! خدای مسیح یا خدای اسلام یا خدای یهود اینجاست»، نه، به معنای واقعی کلمه خود خدا بود.)) کتابها و نمایشنامه هایش درباره خدا-زندگی-مرگ و روابط انسانی در دنیای مدرن امروز است.آثارش همه از دیدگاهی فلسفی ست و او داستانگویی تواناست که در لحظه من(و شما)را غافلگیر میکند.او به مذهب خاصی گرایش ندارد بلکه فلسفه دین را دستمایه کارش کرده. (( :در جایی که همه عادت دارند که جواب بدهند، من از نو سوال‌ می‌کنم.))
یکی از دلایل علاقه ام به او نگاه غیر ایدئولوزیک اوست.او شعار نمیدهد بلکه مدام درطول داستان هایش از خواننده سوال میکند. چیزی که بیش از همه لذتبخش است/ نوعی حس امید و حرکت در آثارش است که البته الزاما با پایان خوش به این جایگاه نمیرسد. خیلی از داستانهایش پایانی باز و شاید حتی تلخ داشته باشند اما تقریبا در تمامشان شما پس از اتمام کتاب حسی شگفت انگیز از امید به دست می آورید: ((تلاش من این است که فاصله ی میان آدمها/فرهنگها و ادیان را کم کنم تابشود دیگران را هم دید.))

عنوان پست نام کتابی از اشمیت است که تازه تمامش کرده ام. کتابی جذاب-پر کشش و معترض.
ماجرا از این قرار است: مردی ناامید از زندگی و سرخورده از عدم محبوبیتش در آستانه خودکشی با هنرمندی عجیب برخورد میکند. هنرمند به او پیشنهادی عجیب میدهد: تبدیل شدن به اثر هنری او! درنهایت چیزی برای ازدست دادن وجود ندارد/ جز آزادی یک انسان...
اشمیت در این کتاب به وضع انسان در دنیای معاصر اعتراض میکند:انسانی که اندک اندک تا حد یک شئ تنزل میابد. همچنین اعتراضیست به عدم آزادی انسان در دنیایی که ادعای انسان آزاد را دارد. او نشان میدهد که برده داری در دنیای امروز برخلاف تصور عامه/ نه تنها ریشه کن نشده بلکه شکلی پیشرفته تر و بیرحمانه تر به خود گرفته. و البته قانونی تر!
یکی دیگر از جذابیت های کار استفاده از نام های اساطیری و بازآفرینی اسطوره ها در قالب شخصیت هاست.خودم چنین برداشت کردم که نویسنده میخواهد به وجود شخصیت های اساطیری و تاریخی در انسانهای امروزی اشاره کند.
در نهایت آنچه که موجب کمک به مبارزه انسان برای کسب آزادی اش مشود/ تنها هنر اصیل و عشق است. هنری که در خدمت آدمی و تعالی دهنده اوست/ نه هنری که انسان را به بردگی و از دست دادن آزادی و اراده اش میکشاند...

پی نوشت1: امیدوارم بعد از اینهمه سخنسرایی! مشتاق به خواندن آثار اشمیت شده باشید.
پی نوشت2: فکر میکنم کتاب (خرده جنایت های زناشوهری) پرصروصداترین کار اریک امانوئل اشمیت در ایران باشد.البته به نظرم تمامی آثارش در حدی عالی و برابراند و کتاب مذکور به خاطراینکه موضوعش به نوعی دغدغه(خصوصا در ایران) بود بیشتر مشهور شد.
برچسب‌ها: 5 نظر |
ماهی گنده Big Fish
پیش نویس1: علی رقم ادبی بودن، اصرار داشتم نام این فیلم را به جای "ماهی بزرگ" به "ماهی گنده" ترجمه کنم!
پیش نویس2: پیشنهاد می کنم اول فیلم را ببینید و بعد این نقد را بخوانید!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

نام:

ماهی بزرگ (Big Fish)

کارگردان:

تیم برتون (Tim Burton)

تهیه کننده:

بروس کوهن (Bruce Kohen)

فیلم نامه نویس:

جان آگوست (John August)

بازیگران:

اوان مک گرگور (Ewan McGregor)


آلبرت فینی (Albert Finny)


بیلی کرودآپ (Billy Crudup)


جسیکا لانگ (Jessica Lange)


آلیسون لوهمان (Alisson Lohman)

موسیقی:

دنی الفمن (Danny Elfman)

فیلم بردار:

فیلیپ روسلوت (Philippe Russelot)

ادیتور:

کریس لبنزون (Chris Lebenzon)



شرکت پخش کننده:

Columbia Pictures

تاریخ انتشار:

9 ژانویه 2004 (USA)

زمان فیلم:

125 دقیقه

بودجه فیلم:

70 میلیون دلار

درباره فیلم:

"ماهی بزرگ" ،محصول سال 2003 آمریکا ، یکی از بهترین آثار کارگردان خلاق و خوش فکر سینمای آمریکا ، "تیم برتون" است.

اگر چه پس از ساخت فیلم ضعیف "سیاره میمونها" ، بسیاری از طرفداران برتون از او ناامید و دلسرد شدند ، اما او با ساخت "ماهی بزرگ" ، نه تنها وجهه قبلی خود را به دست آورد بلکه طرفداران جدید بسیاری نیز پیدا کرد.

فیلم "ماهی بزرگ" بیان کننده رقابت همیشگی بین دو عامل شکل دهنده زندگی انسانهاست : قصه و واقعیت ، و به نوعی زور آزمایی این دو را در صحنه زندگی به شکلی هنرمندانه که مختص برتون است، به تصویر می کشد.


نمایی از داستان:

پدری که در طول زندگی اش عاشق قصه گویی بوده و همواره قصه های شیرینی از زندگی خود برای روایت کردن دارد و پسری که تمام قصه های پدر را زاییده ذهن او و کذب می داند و از اینکه همواره در طول زندگی اش مجبور بوده به این داستانهای دروغین گوش بدهد خسته شده، او فکر می کند که هیچ چیز از زندگی واقعی پدرش نمی داند و حالا که خودش در آستانه بچه دار شدن است دوست دارد به واقعیت زندگی خود وپدرش آگاه شود.

حالا پدر در آستانه مرگ است و قصه ها هم رو به پایان...


نقد فیلم :

"برتون" در این فیلم به خوبی از سنت قدیمی قصه گویی بهره برده است . فیلم در مرز روایت های مختلفی می گذرد و شاهد حضور چند راوی هستیم با دیدگاهها و نظرات مختلف:

1-ادوارد بلوم ، پیرمرد دوست داشتنی ما ، که قصه ها را به شیوه ای جذاب و شیرین تعریف می کند و اصرار دارد که ما هم داستانهای او را بی کم وکاست بپذیریم ، قصه های او مانند تمامی داستانهای دیگر نشات گرفته از واقعیت است اما به هنگام روایت شدن به سلیقه راوی بیان می شوند.

2-ویل بلوم پسر ادوارد ، گویا وظیفه او تکذیب تمامی داستانهای پدر است. او در برخورد با تمامی نزدیکان خود در صدد کاهش اعتبار داستانهای پدر است . او به پدر و داستانهایش با دید منفی می نگرد و به دنبال چیزهای دیگری است که خود آن را ((حقیقت ناب)) می نامد .

3-همسر بلوم که به شخصیت و داستانهای شوهرش به دیده احترام می نگرد و در پاسخ به سوالات فرزندش مبنی بر درجه اعتبار داستانهای پدر ، پاسخ مشخصی نمی دهد . شاید دلیل این موضع او این باشد که خود او یکی از زیباترین شخصیتهای داستانها ی ادوارد است.

4-باقی راویان . کسانی که به نوبت در داستان ظاهر می شوند و جنبه های تاریک داستناهای ادوارد را روشن می کنند . می توان گفت که به نوعی تمام این راویان داستانهای ادوارد را تایید می کنند . بزرگترین راوی این بخش دختر بچه ی کوچکی است که در شهر رویایی داستان ادوارد قرار دارد که بعدا متوجه می شویم او جادوگر قصه های او نیز هست.

در کل ویژگی مشترک تمام داستانهای روایت شده در این است که در آنها عنصر زمان نقشی را ایفا نمی کند و بارها در این داستانها شاهد جابجایی زمان هستیم.

با گذشت زمان و با مستنداتی که به دست می آید ، پسر کم کم به این نتیجه می رسد که چاره ای جز پذیرش داستانهای پدر ندارد و شاید زیباترین سکانس فیلم صحنه ایست که پسر به درخواست پدر داستان مرگ او را روایت میکند.

در این فیلم فضای فانتزی کارتونی به شدت محسوس است .برتون کار هنری خود را با انیمیشن کوتاه "وینسنت" آغاز کرد و در سال 2005 به خاطر انیمیشن تحسین برانگیز "عروس مرده" نامزد جایزه اسکار هم شد پس این فضای فانتزی در فیلم منطقی است .

در پایان به جرات می توان گفت که ساخت "ماهی بزرگ" ، آن هم با این قدرت و دقت تنها از برتون بر می آمد، کسی که به خاطر سبک شخصی و نامتعارفش بسیار شناخته شده است.


نکات حاشیه ای:

-ابتدا قرار بود فیلم را "استیون اسپیلبرگ" کارگردانی کند و او هم قصد داشت تا از "جک نیکلسون" استفاده کند اما "اسپیلبرگ" به دلیل نداشتن وقت این پروژه را رها کرد .

-دلیل انتخاب "اوان مک گرگور" به عنون نقش بلوم جوان ،شباهت زیاد او به عکسهای دوران جوانی "آلبرت فینی" ، بازیگر نقش ادوارد بلوم بود.

~~~~~~~~~~~~~~

پی نویس: همچنین بخوانید "آلیس در سرزمین عجایب تیم برتون" را!


برچسب‌ها: 5 نظر |
نیچیست
بت نوبن مایل است در اطراف خود اشخاصی درست و قهرمانانی داشته باشد.این غول منجمد دوست دارد در آفتاب وجدان های خوب دراز کشد. اگر حاضر به پرستش او شوید به شما همه چیز خواهد داد. بدین نحو او تلالو(تلعلو=طلئلو) زهد شما و حالت چشمان مغرورتان را برای خود میخرد. با کمک شماست که او توده ی زاید را به دام میکشد. آری.در دل حیوان پرسروصدای افتخارات مقدس/ماشینی جهنمی جای داده شده است و او به اسب تروی میماند.
من جایی را دولت میخوانم که در آن /همه/ خواه خوب و بد مسموم میشوند. من آنجایی را دولت میدانم که درآن /همه/ خواه خوب و خواه بد/خود را گم میکنند و جایی که درآن خودکشی تدریجی مردمان را زندگی نام میدهند.

چنین گفت زرتشت (نیچه)/ درباب بت نوین
برچسب‌ها: 6 نظر |
مشکل انسان ها این است که تنها در متحد کردن همدیگر علیه دیگران تفاهم با یکدیگر را بلد هستند. دشمن است که آنها را متحد میکند. به ظاهر میتوان فکر کرد که به اعضای یک گروه سیمان اضافه کرده اند.این سیمان همان زبان مشترک است.فرهنگ مشترک و تاریخی مشترک از ارزش های قسمت شده.در واقع هیچ رابطه مثبتی که به اندازه کافی برای پیوند دادن انسان ها قوی باشد وجود ندارد. آنچه که برای نزدیک کردن آنها به هم احتیاج است یک دشمن مشترک است.

اولیس از بغداد/ اریک امانوئل اشمیت
برچسب‌ها: 0 نظر |
Coraline
صاحاب وبلاگ (pedip) پارسال یه سایتی به نام coraline معرفی کرد که من زیاد دنبالش نرفتم! ولی چندوقت پیشا بدون هیچ دلیلی یادش افتادمو رفتم کتاب داستانشو خریدم.از طرح روی جلدش به نظرم رسید که باید یه داستان کودکانه و مزخرف باشه/یعنی با دید منفی شروع به خوندنش کردم. ولی... (ولی نداره! وقتی اومدم پست گذاشتم یعنی خوشم اومد ازش دیگه!)

داستان درباره دختری به نام کورالاین است که همراه خانواده اش به خانه ای بزرگ و عجیب اسباب کشی کرده اند.با همسایگانی عجیب تر.
تابستان است و کورالاین در خانه تنهاست. پدر و مادرش به خاطر مشغله زیاد اصلا به او توجهی نمیکنند. همدمانش گربه ای مغرور و همسایه هایش هستند .همسایگانشان هم پیرزن هایی کسل کننده و پیرمردی دیوانه است که با موش ها تمرین موسیقی میکند! او در این اوضاع از پدر و مادرش کمک میخواهد اما آن ها به صراحت میگویند که برای او وقت ندارند. پس او ناچار میشود که با جستجو در خانه بزرگ خود را سرگرم کند. در خانه دری وجود دارد که پشتش دیواری آجریست.تا اینجای داستان چیز غیرمعمولی وجود ندارد. ولی کم کم اتفاقات عجیبی روی میدهند: کورالاین میتواند از آن در بگذرد/آنسوی در انگار خانه خودشان است / ولی نه.یک چیز هایی فرق دارد . مادر و پدرش خیلی مهربانتر شده اند و تمام وقتشان را به او میدهند. مدام به او ابراز علاقه میکنند و خلاصه زندگی شیرین میشود!

ولی یکجای کار میلنگد: مادر و پدر دیگرش و همسایه ها جای چشمشان دکمه دارند/دکمه هایی سیاه و براق. کم کم کورالاین میفهمد که آنجا/یعنی خانه ی دیگرش/تفاوت هایی دارد: همه چیز به نوعی ترسناک است.ترسناک و شوم.
پدر و مادر دیگر از او میخواهند که پیششان بماند ولی این اقامت یک شرط دارد:کورالاین هم باید بجای چشمانش ((دکمه)) بگذارد!
او نمیپذیرد و از آن در به خانه قبلی برمیگردد.ولی میفهمد که پدر و مادرش به طرز عجیبی گم شده اند.
او پس از مدتی سرگردانی میفهمد که برای نجات والدینش باید نزد والدین دیگرش برگردد. همین رویارویی دوباره ماجراهای عجیب-ترسناک و شگفت آور داستان را تشکیل میدهد....

























برشی از داستان:
گربه نشسته بود و متفکرانه خودش را لیس میزد/انگار نه انگار که کورالاین آنجاست.
کورالاین گفت:((خب ما...ما میتونیم با هم دوست باشیم.))
گربه مغرور گفت: ((ما میتونیم گونه های کمیاب خانواده ای از فیل های رقصنده ی آفریقایی باشیم/اما نیستیم.)) بعد نگاه مختصری به کورالاین انداخت و مثل گربه ها گفت: ((دست کم من نیستم.))
کورالاین آهی کشید.
از گربه پرسید: ((میشود اسمت را به من بگویی؟ اسم من کورالاین است.))
گربه آرام خمیازه ای کشید /دهان و زبانش را که به شکل حیرت آوری صورتی بود نشان داد و گفت: ((گربه ها اسم ندارند.))
کورالاین: ((ندارند؟! ))
گربه: ((نه/اسم مال شما آدم هاست چون نمیدانید کی هستید. ما میدانیم کی هستیم برای همین اسم لازم نداریم.))


از کتاب کورالاین که ((نیل گیمن=Neil gaiman )) نویسنده آن است انیمیشنی ساخته شده به کارگردانی ((هنری سلیک=henry selick)) که هم داستان و هم فیلم بسیار پرطرفدار و جذاب بودن.

















برخی اظهارنظرها راجع به داستان:
1- بلند شوید و دست بزنید/کورالاین اصل جنس است. ((فیلیپ پولمن/نویسنده کتاب اشیا تاریک او))
2- فقط نارنیا با باز کردن آن در پا در سفری خیالی نگذاشت و آلیس هم با افتادن داخل حفره خرگوش سفری عجیب و ترسناک را آغاز نکرد/از این در که عبور کنید به عشق-جادو و قدرت خیر بر شر ایمان می آورید. ((U.S.A Today ))
3- داستانی خلاقانه-ترسناک-مخوف و در نهایت مثبت. ((واشنگتن پست بوک ورلد))

برچسب‌ها: 0 نظر |
Musical career
She wanted to play the piano
but her hands couldn't reach the keys
when her hands could finally reach the kays
her feet couldn't reach the floor.
when her hands could finally reach the kays
and her feet could reach the floor
she didn't want to play that old piano anymore.

میخواست پیانو بزنه
اما دستاش به کلیدای پیانو نمیرسیدن
وقتی بالاخره دستاش به کلیدا رسید
پاهاش به کف زمین نمیرسیدند.
بالاخره وقتیکه هم دستاش به کلیدا رسیدن
و هم پاهاش به کف زمین
دیگه کلا نمیخواست اون پیانوی کهنه رو بنوازه.

نوری در اتاق زیر شیروانی/شل سیلوراستاین
1. همه ی ما درطول روز حداقل یه بار افسردگی میگیریم(مخالفان را درقسمت نظرات ملاقات میکنم).حالا کم یا زیاد.
برای من نویسنده مطلب/ این موضوع وقتایی که میخوام تو گوگل سرچ کنم حتما اتفاق میفته.مسلما همه شما تا حالا تو گوگل سرچ کردید و میدونید که مسلا! وقتی اول یه حرف رو به فارسی بنویسید گوگل یه لیست پیشنهادی از کلماتی که بیشترین جستجو رو داشتن ارائه میده. حالا مشکل من از همین جا شروع میشه.برای مصال! حروف:( س - ک - کل - دانلود - فیلم - داستان - خاطرات و.....) .
چرا این کلمات و عبارات بیشترین جستجو رو داشتن؟ چرا باید بیشترین جستجو که به معنای بیشترین دغدغه هست اینا باشن؟ چرا دغدغه های نوجوانان و جوانان و قشر زیر 40 سال(درصد کمی از میانسالان و سالمندان ایرانی از اینترنت و درصد کمتری از مسائل اینچنینی استقبال میکنند) چنین چیزایی باشه؟ موضوع اینه که این قضیه بیشتر مال ماست یعنی به عنوان مصال! :حروف اول و دوم عباراتی رو که میدونید معنای غیراخلاقی دارند رو به انگلیسی بزنید و منتظر پیشنهاد گوگل باشید.... نتیجه:90% مواقع هیچ ربطی به موضوع غیراخلاقی نداره. ولی دیدیم که تو سرچ فارسی 90% مواقع ربط داره. حتی وقتایی که میخوای یه موضوع دیگه رو بسرچی(سرچ کنی) بازم ممکنه اینارو ببینی.
یعنی میشه گفت همه ی این دغدغه ها ناشی از فیلترینگ و محدودیت های ارتباط با جنس مخالفه(در ایران)؟ میشه گفت نسل جدید(خصوصا بعد انقلاب) فقط این مسائل رو به عنوان ذهن مشغولی دارند در حالی که مردم سایر کشورها دغدغه هایی بسیار متفاوت دارند؟ یعنی این جوونا(که بهشون میگن آینده ساز) چند سال دیگه چه آینده ای رو میسازن؟درحالی که الان چنین مسائلی فکرشونو مشغول کرده؟ موضوع سر نفی غرایز نیست ولی اشباع شدن از اونا...

2. چندوقت پیشا مجله تایمز یه نظرسنجی گذاشته بود با یه عنوان تو مایه های:(( تاصیر(تعسیر)! گذارترین چهره سال )). یادمه که یکی از کسایی(ک: منصوب به فتح) که خیلی بهش رای داده بودن(و بودم) آقای اغتشاشگر گرین(green) بود. وقتیکه نتیجه نهایی نظر سنجی مشخص شد فهمیدم که lady gaga و همین آقای گرین شده بودن جزو تعصیر(بالاخره تعسیر یا تاصیر یا تاسیر؟؟؟) گذارترین ها! تازه خانوم گاگا با اختلافی چشمگیر اول شده بود! یعنی یه شخصیت سیاسی-اجتماعی ایران که به خاطرش(درست یا غلط؟) خیلیا جونشونو از دست دادن و یه خواننده-روسپید (من گلپایگانی ام و آخر حرفام دال میذارم د!) به یه اندازه تاصیر گذارن...
پ.ن: خیلی وقته که فهمیدم مردم عامه اروپایی و آمریکایی تو یه دنیای متفاوت از ماشرقیا زندگی میکنن....
برچسب‌ها: 21 نظر |
رویای منجمد
Frozen dream

I'll take the dream I had last night
and put it in my freezer
so someday long and far away
when I'm an old grey geezer
I'll take it out and thaw it out
this lovely dream I've frozen
and boil it up and sit me down
and dip my old cold toes in.

رویای منجمد

خوابی رو که دیشب دیدم ور میدارم
و توی جایخی میذارم.
اونوقت/ بعدها/ یه روزی روزگاری
زمانی که دیگه پیر وشکسته شدم حسابی
اون خواب قشنگ رو که یه زمانی یخزدش کردم
بیرون میارم و یخش رو آب میکنم
بعد میجوشونمشون و خودم میشینم
و پاهای پیر و سردم رو توی اون فرو میکنم.

A light in the attic/Shel Silverstein

__________________________
باز هم Pedip هستم و باز اضافه می کنم:
پی نوشت1: بخوانید دیگر دنیای دیوانه ی دیوانه ی ما و عمو شلبی را!
پی نوشت2: از جناب تابالوگا هم معذرت خواهی می کنیم به خاطر دخالت در کار ایشان!
پی نوشت3: در زمن (عربیش میشه "ضمن" شما هر کدوم رو دوست دارید بخوانید) آیا خبر دارید بازدید وبلاگ چندین برابر شده است؟ اگر خبر ندارید به اطلاع می رسانم!

سوال گورخری
Zebra Question

I asked the zebra:
are you black with white stripes?
or white with black stripes?
and the zebra asked me:
are you good with bad habits?
or are you bad with good habits?
are you noisy with quiet times?
or are you quiet with noisy times?
are you happy with some sad days?
or are you sad with some happy days?
are you neat with some sloppy ways?
or are you sloppy with some neat ways?
and on and on and on
and on he went.
I'll never ask a zebra
about stripes
again.


سوال گورخری

از گورخره پرسیدم:
تو سیاهی با راه راه سفید؟
یا سفیدی با راه راه سیاه؟
بعد گورخره ازم پرسید:
ببینم تو خودت خوبی با خلق و خوی بد؟
یا بدی با خلقو خوی خوب؟
اصولن شلوغی و گاهی وقتا آرومی؟
یا آرومی و گاهی وقتا شلوغی؟
معمولن شادی و بعضی روزا غمگین میشی؟
یا غمگینی و بعضی روزا شاد میشی؟
کلن(کلا) منظم و مرتبی و گاهی شلخته میشی؟
یا شلخته ای و گاهی منظم و مرتب میشی؟
سرتونو درد نیارم.هی پرسید و هی پرسید و هی پرسید.
به هرحال من که دیگه غلط بکنم
از یه گورخر راجع به راه راه بدنش سوال کنم!

A light in the Attic/Shel silverstein

__________________________
Pedip هستم و اضافه می کنم:
پی نوشت1: بخوانید دیگر دنیای دیوانه ی دیوانه ی ما و عمو شلبی را!
نیچیست
هیچ ملتی باقی نمیماند مگر اینکه ابتدا برای خود ارزشهایی وضع کند ولی آن قومی که میل به بقا دارد نباید ارزشهای خود را با ارزشهای همسایگان خود یکی سازد.
هر قومی را جدول ارزش های خاصی است که در حقیقت جدول پیروزی های اوست.این جدول انعکاس خواست توانایی آن قوم است.
برای هر قومی آنچه بدست آوردنش مشکل است موجب تحسین است. آنچیزی نیک خوانده میشود که لازم و در عین حال صعب الحصول باشد و آنچیزی مقدس نامیده میشود که در هنگام عسرت و تنگی موجب نجات و فلاح است.
هرآنچه موجب تسلط و درخشش و فتح آن قوم به رغم ترس وحسد همسایگانش میشود مقامی شامخ در جدول ارزش های وی میابد و مفهوم و معیار سنجش همه ی چیزها میشود.

چنین گفت زرتشت/درباره هزارویک هدف

پی نوشت: کان (کلاً) این نیچه یه چیزیه واسه خودش. تو پست های بعدی ازش بیشتر خواهید دید...
برچسب‌ها: 2 نظر |
نگاهی به داستان ما
گروه زدبازی اولش مسل! بقیه گروهای رپ فارسی بود ولی برخلاف اونا بسرعت خودشو بالا کشید و از آهنگ بی حس به بعد(مطابق دانسته های ناقص من) آهنگ به آهنگ پیشرفت کرد.جدیدترین و آخرین اهنگ گروه داستان ما بود.البته میتونست تکستی بهتر از ایناهم داشته باشه ولی همینم عالی بود.همونطور که میدونید(نمیدونید؟) زدبازی به کارش پایان داده و بنظر من و سایر اهل فن در بهترین جای ممکن کارشو تموم کرد.یعنی در اوج
با بعضی جاهاش خیلی حال کردم که دلیل نوشتن این پست شد...

خیلی شیک و سفیدیم ما/فدریکو فلینی ها
پشت بیتا La Dolce Vita/بده وینو بریزیم تا...

:1.فدریکو فلینی کارگردان ایتالیایی که سبکی خاص و منحصر بفرد داشته و کلا(کللن) یه اسطوره ای واسه خودش.
2.white sheik و La Dolce Vita (بمعنی زندگی شیرین=good life) دو تا از فیلمای فلینی اند که خصوصا دومیش شاهکاره.
3.وینو در ایتالیایی بمعنی مشروب است و یکی از مارکاشم (=مارک های آن نیز) فلینی ست.

باید بپام همش امسال عوض شه/زندگیم چون یه عیبی(AB) داره/مسل! اول آلفابت/داریم میریم ولی هنوز اول داستانه...
دودکش شدیم تک تکمون/تهران وگاس مام رت پکتون

:rat pack نام گروهی که توسط هامفری بوگارت تشکیل شد و شامل مجموعه ای از بازیگران بزرگ آمریکایی بود.

اسمم jj نیس اگه برف نبارم/لال نیستم اما حرف ندارم

:J اول اسم ماه januray هست و اولین ماه زمستونه(فک کنم لازم نیس که بگم معمولن زمستونا برف میاد!)

رپو ول کردن آرزومه/دیگه لنزا(lenz) رو صورتم آره ZOOMe
آس پیکیمو همیشه بین ورقا میمونیم/زدبازی شده فرق بین عرب و ایرونی
برچسب‌ها: 4 نظر |
سپس به او گفتند: "خداوندا، اینک دو شمشیر." به ایشان گفت:
"کافی است."


انجیل لوقا، باب 22، آیه 38
برچسب‌ها: 1 نظر |
نقل قول:

«ترک خودارضایی بسیار ساده است. من خودم صدها بار موفق به انجامش شده‌ام.»
برچسب‌ها: 0 نظر |
روزگار غریبیست نازنین
بدون حاشیه : آهنگی نامجویی با شعری عمیق از شاملو دانلود

















متن شعر احمد شاملو :

They smell your heart
Such strange times, darling

And love is bludgeoned
against the pillars of the dead end

Love must be hidden in the attics

In this cold and twisted dead end
They keep fires aflame
with poems and songs as fuel
Don’t dare the danger of thinking

Such strange times, Darling

The one banging on the door so late at night
has come to kill the lantern
Light must be hidden in the attics

And then there are the butchers
waiting at the crossroads
With their bloody axes

Such strange times, Darling


and they surgically remove the smile from your lips
and the song from your mouth
Passion must be hidden in the attics
The canary is grilled
over a flame of burnt lilies and jasmine

such strange times, Darling

The victorious drunken satan
is celebrating our mourning

God must be hidden in the attics

ترجمه:

دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد



برچسب‌ها: 0 نظر |
کالا برگ -18
پیش نوشت1: سال جدیدمون مبارک!
پیش نوشت2: شروع می کنیم، کالابرگ!
***


بسیاااار کم صدا! نه؟
***
پی نوشت: این 18- که در عنوان مشاهده می کنید فقط شماره ی کالابرگ هست و آن 18- رایج نیست! راحت باشید!
برچسب‌ها: 2 نظر |
باز هم آلیس
آلیس
او از شیشه ای نوشید به نام ((مرا بنوش.))
نوشید و قدش بلند شد.
از بشقابی خورد به نام ((مرا بچش.))
خورد و قدش کوتاه شد.
او امتحان کرد و تغییر کرد
اما دیگران هرگز چیزی را امتحان نکردند.
 "شل سیلور استاین" 

 1...2...3...
دوباره امتحان می کنیم !