زمانی که یک اثر هنری بودم
مقدمه: اریک امانوئل اشمیت نویسنده و نمایشنامه نویسی فرانسویست. زندگی جوانیش را درفضایی بی دین سپری کرد و جامعه و خانواده اش اصلا تمایلات دینی نداشتند. در 26 سالگی دکترای فلسفه خود را گرفت. در29 سالگی ماجرایی در صحرای هوگار برایش پیش آمد که باعث باور او به نیرویی معنوی و متعالی شد. خودش دراینباره گفت: ((ماجرای تاثیرگذاری را در صحرای هوگار تجربه کرده‌ام که نظرم را تغییر داده. به مدت ده روز باید صحرانوردی می‌کردیم. این تجربه‌ در زندگی من واقعا تاثیرگذار بود. در این بین، ناگهان من گم شدم و سی ساعت تمام در صحرا راهم را گم کردم بدون اینکه هیچ موجود زنده‌ای در اطرافم باشد یا حتی چیزی برای آشامیدن داشته باشم. در ضمن شب‌های صحرای هوگار در ماه فوریه سرد بود و من به اندازه‌ی کافی لباس نپوشیده‌ بودم. گم شده بودم و می‌دانستم که اگر راهم را پیدا نکنم حتما خواهم مرد چون نزدیک‌ترین دهکده‌ در سیصد کیلومتری ما بود اما من نمی‌دانستم که برای رسیدن به آن، به کدام جهت باید بروم. شب را تنها در صحرا گذراندم اما به جایی که ترس داشته باشم، احساس می‌کردم که نیروی عظیمی مرا احاطه کرده و احساس اطمینان به نفس والایی می‌کردم. این نیرو آن‌قدر قوی بود که مطمئن بودم نمی‌تواند از خود وجود من باشد و احساس می‌کردم که نیرویی متعالی است.احساس می‌کردم که خدا آنجاست اما این خدا متعلق به هیچ دینی نبود، خود خدا بود. از آن جایی که من آدم مذهبی‌ای نبودم، نمی‌توانستم به خودم بگویم که «نگاه کن! خدای مسیح یا خدای اسلام یا خدای یهود اینجاست»، نه، به معنای واقعی کلمه خود خدا بود.)) کتابها و نمایشنامه هایش درباره خدا-زندگی-مرگ و روابط انسانی در دنیای مدرن امروز است.آثارش همه از دیدگاهی فلسفی ست و او داستانگویی تواناست که در لحظه من(و شما)را غافلگیر میکند.او به مذهب خاصی گرایش ندارد بلکه فلسفه دین را دستمایه کارش کرده. (( :در جایی که همه عادت دارند که جواب بدهند، من از نو سوال‌ می‌کنم.))
یکی از دلایل علاقه ام به او نگاه غیر ایدئولوزیک اوست.او شعار نمیدهد بلکه مدام درطول داستان هایش از خواننده سوال میکند. چیزی که بیش از همه لذتبخش است/ نوعی حس امید و حرکت در آثارش است که البته الزاما با پایان خوش به این جایگاه نمیرسد. خیلی از داستانهایش پایانی باز و شاید حتی تلخ داشته باشند اما تقریبا در تمامشان شما پس از اتمام کتاب حسی شگفت انگیز از امید به دست می آورید: ((تلاش من این است که فاصله ی میان آدمها/فرهنگها و ادیان را کم کنم تابشود دیگران را هم دید.))

عنوان پست نام کتابی از اشمیت است که تازه تمامش کرده ام. کتابی جذاب-پر کشش و معترض.
ماجرا از این قرار است: مردی ناامید از زندگی و سرخورده از عدم محبوبیتش در آستانه خودکشی با هنرمندی عجیب برخورد میکند. هنرمند به او پیشنهادی عجیب میدهد: تبدیل شدن به اثر هنری او! درنهایت چیزی برای ازدست دادن وجود ندارد/ جز آزادی یک انسان...
اشمیت در این کتاب به وضع انسان در دنیای معاصر اعتراض میکند:انسانی که اندک اندک تا حد یک شئ تنزل میابد. همچنین اعتراضیست به عدم آزادی انسان در دنیایی که ادعای انسان آزاد را دارد. او نشان میدهد که برده داری در دنیای امروز برخلاف تصور عامه/ نه تنها ریشه کن نشده بلکه شکلی پیشرفته تر و بیرحمانه تر به خود گرفته. و البته قانونی تر!
یکی دیگر از جذابیت های کار استفاده از نام های اساطیری و بازآفرینی اسطوره ها در قالب شخصیت هاست.خودم چنین برداشت کردم که نویسنده میخواهد به وجود شخصیت های اساطیری و تاریخی در انسانهای امروزی اشاره کند.
در نهایت آنچه که موجب کمک به مبارزه انسان برای کسب آزادی اش مشود/ تنها هنر اصیل و عشق است. هنری که در خدمت آدمی و تعالی دهنده اوست/ نه هنری که انسان را به بردگی و از دست دادن آزادی و اراده اش میکشاند...

پی نوشت1: امیدوارم بعد از اینهمه سخنسرایی! مشتاق به خواندن آثار اشمیت شده باشید.
پی نوشت2: فکر میکنم کتاب (خرده جنایت های زناشوهری) پرصروصداترین کار اریک امانوئل اشمیت در ایران باشد.البته به نظرم تمامی آثارش در حدی عالی و برابراند و کتاب مذکور به خاطراینکه موضوعش به نوعی دغدغه(خصوصا در ایران) بود بیشتر مشهور شد.
برچسب‌ها:
5 Responses
  1. پادرا Says:

    واقعا به نظر من هم بزرگترین هنر همون عشق ورزیدنه
    چون خیلی ها آدم رو دوست دارند ولی بلد نیستند نشون بدند و بدتر آدم رو دلزده میکنند .و از طرفی خیلی ها نمیتونند جز خودشون فرد دیگه ای رو دوست داشته باشند. البته انسان اگه بخواهد میتونه تغییر کنه

    از اشمیت یه نمایشنامه هست با عنوان بیگانه ای در خانه . نمیدونم به فارسی ترجمه شده یا نه ولی موضوعش بی نظیره . منم آثارش رو زیاد نخوندم .

    مرسی که معرفی اش کردی فرشید جان


  2. tabaloogaa Says:

    آره پادرا.موافقم باهات.
    اون نمایشنامه ای که گفتی اسمش: (مهمان ناخوانده) هست و موضوعشم که عالیه.درباره یه فرد مرموزی هست که به دیدن فروید میاد و سعی داره اونو از ملحدی دربیاره.
    بهت توصیه میکنم همه کتاباشو بخون چون هرکدوم به یه موضوع مهم انسانی و فلسفی بشکلی جذاب میپردازه. منکه واقعا خیلی به اشمیت علاقه دارم.مثل خیلی از نویسنده های خارجی نیس که یه ایدئولوزی رو نفی کنه و تکبعدی باشه.


  3. پادرا Says:

    اگه کتاب هاشو داری از خودت امانت میگیرم. موافقی؟

    بیگانه ای در خانه ماجرای یه مرد و زنه که زن نمیدونه مادر مردشه یا همسرش. و هرچی داستان پیش میره خواننده گیج تر میشه که واقیت چیه ! جالبه

    راستی پدرام زنده است ؟ هیچ صدایی از ش در نمیاد


  4. tabaloogaa Says:

    موافقم.دو تومن میشه!
    به نظرم اومده بود که تو ترجمه دیگه ای از همون کتابو گفتی ولی حالا فهمیدم که دوتا کتاب مجزان. ولی این موضوعی که گفتی خیلی برام آشناس.شاید قبلا خونده باشمش.شایدم نه.
    در مورد پدرام:
    (تا ساکن سرای خاموشی شدم/ روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم/ و سخنی به(beh) از بی سخنی نشنیدم.)
    از بایزید(بسطامی)


  5. tabaloogaa Says:
    این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

ارسال یک نظر