آخرین کلمات عجیب انسان های بزرگ
در واپسین لحظات حیات, عبارات مشهور از دهان شخصیتهای نامدار جهان خارج شده است که هیچکس نمیداند ایا این عبارات تحت تاثیر احساسات,ترس, هیجان و نظایر ان بیان شده است ویا انکه اخرین حرف زندگی شان را بطور ناخوداگاه بر زبان رانده اند.؟ پاره ای از انان نیز دنیای پس از مرگ را بچشم دیده اند و از مرگ بعنوان یک پدیده تاریک نام برده اند .


آخرین کلمات عجیب انسان های بزرگ


حتما شما عزیزان داستان اخرین لحظات زندگی " ارشمیدس " فیلسوف و ریاضیدان بزرگ یونان را شنیده اید, در حالی که تمام اهالی از شهر میگریختند - او نشسته بود و مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی بود که دشمن بر او ظاهر شد و ارشمیدس گفت : کنار برو تا گرمی افتاب بر من بتابد .

" هنری واردبیچر " واعظ مشهور قرن 19 که معتقد به دنیای پس از مرگ بود و در طول حیاتش برای میلیونها نفر در اینباره موعظه کرده بود, وقتی زندگی را بدرود می گفت بازوی پزشک معالج خود را چسبید و او را بطرف خود کشید و نجوا کنان گفت : دکتر ان لحظه اسرار امیز فرارسیده است.!

" ان بولین " دومین همسر هنری هشتم پادشاه انگلستان, هنگامیکه محکوم به مرگ شد – در اخرین لحظات زندگی به یکی از دوستانش که مثل ابر بهاری سرشک از دیده فرو میریخت به خونسردی گفت : شجاع باش خوشبختانه جلاد بسیار ماهر است و گردن من بسیار باریک.!

در خارج از خوابگاه " کوئین الیزابت " ملکه انگلستان, دستجات مردم زانو زده بودند و برای ملکه شان که اخرین لحظات زندگی خود را میگذراند – دعا میکردند . حاذق ترین پزشکان بر بالین ملکه انگلستان حاضر بودند, ولی عفریت مرگ رفته رفته نزدیکتر می شد و هنگامیکه " کوئین الیزابت " مرگ را امری اجتناب ناپذیر احساس کرد, در حالیکه مشت خود را با ناتوانی تکان میداد فریاد زد : همه ثروت و دارائی من در ازای یک لحظه زمان .!

" ویلیام پورتر " نویسنده مشهور که میلیونها تن از مردم جهان, داستانهای کوتاه او را با نام مستعار "او هنری" خوانده اند – در پایان عمر در بستر بیماری افتاد و هنگامیکه مرگ بسراغ او امد, دستان دوست نزدیک خود را که کنارش ایستاده بود فشرد, چند لحظه هیچ صدائی بجز طنین نفسهای او شنیده نمی شد, سرانجام این نویسنده مشهور گفت : چارلی میترسم در تاریکی به خانه بروم .!

" جان باریمور " هنر پیشه امریکائی نیز یکی از چهره های معروفی بود که تا اخرین لحظه زندگی خود شوخ طبیعی را حفظ کرد . او پیش از مرگ ساعتها در حال اغماء بسر میبرد, ولی وقتی چشمان خود را باز کرد نیشخندی زد و به دوستان خود که با قیافه غمزده بالای سر او ایستاده بودند- گفت : دوستان من – ناراحت نباشید . امیدوارم بزودی شما را در ان دنیا ملاقات کنم .!

دکتر " ساموئل گارت " پزشک مشهور انگلیسی هنگام مرگ به همکاران پزشک خود که اطراف بستر او ازدحام کرده بودند – گفت : اقایان.. لطفا کنار بروید و بگذارید بطور طبیعی بمیرم.!

" تامس هابز " فیلسوف انگلیسی که در زمان خود از احترام خاصی برخوردار بود, هنگام مرگ گفت : اکنون خود را برای اخرین سفر طولانی خویش اماده میسازم .... جهشی در میان تاریکی.!

کنتس " روئن " که بسیار مبادی اداب بود و بخاطر سادگی و صمیمیت شهرت داشت, وقتی پایان زندگی اش فرا رسید درون بستر دراز کشیده بود . خدمتکارش وارد اتاق شد و اطلاع داد که شخصی میخواهد با کنتس ملاقات کند . این بانوی محتضر, به خدمتکارش گفت که سخنان او را روی کاغذی بنویسد و بدست شخصی که برای ملاقات امده بود بدهد . او این طور دیکته کرد : کنتس " روئن " ضمن تقدیم احترامات خود, از دیدار شما پوزش می طلبد زیرا با مرگ وعده ملاقات دارم.!

" جیمیز اسمیتسون " بنیانگذار موسسه جهانی " اسمیتسون " در واشنگتون از پاره ای جهات مرد عجیب و غریبی بود و تا واپسین لحظات عمرش, شوخ طبعی خاص خود را حفظ کرده بود . پزشکان نتوانسته بودند بیماری مرکبار او را تشخیص دهند . وقتی احساس کرد که پایان زندگیش فرارسیده است – به پزشکانش گفت : از شما میخواهم که جسد مرا تشریع کنید تا دریابید چه مرگم بوده است . من بخاطره شما میمیرم تا بتوانید علت را کشف کنید .!

" توماس ادیسون " مخترع نامدار جهان – هنگامیکه دیده از جهان بر گرفت, همه اعضای خانواده خود را به حیرت فرو برد . این مخترع بزرگ در بستر مرگ, در حالیکه به ارامی درد می کشید و همسرش دستان او را در میان دستانش گرفته بود, حالتی داشت که انگار بخواب عمیقی فرو رفته بود . در اتاق سکوت سنگینی سایه انداخته بود و فقط صدای نفس های منقطع او بگوش میرسید . ناگهان ادیسون درون بستر از جا برخاست و نشست و چند لحظه مستقیما به نقطه ای در برابرش خیره شد . سپس روبه همسرش کرد و گفت : تعجب میکنم.! انجا خیلی قشنگ است.! این مخترع بزرگ پیرامون این عبارت خود توضیهی نداد و هیچکس نتوانست منظور او را از این سخن دریابد . ایا او لحظاتی پیش از مرگ, دنیای پس ازمرگ رادیده بود .

منبع: وبلاگ جهان در محاصره ی ارواح


----------------------------------------------------------------------------

پیوست: بخش جدیدی در وبلاگ راه اندازی شده به نام "عدد بده" که در این بخش داستان ها، مقالات و عکس هایی قرار می گیرد که کمی از "دنیای شلوغی و دیجیتالی و عدد و ارقام " فاصله گرفته و بیشتر به مسائلی عاطفی می پردازد که در روز کمتر به آن ها توجه می کنیم و شاید حتا (حتی) وقت فکر کردن به آن ها را هم نداریم!

برچسب‌ها:
4 Responses
  1. قاصدک Says:

    خواندنی بود

    یاد این جمله از کتاب زیبای "بار دیگر شهری که دوست می داشتم" از نادر ابراهیمی افتادم:

    "و آن مردي را كه در آخرين لحظه‌ي زندگي مي خواست چيزي بگويد و نگفت و بعد كساني بودند كه گفتند : « شنيديم و سخنش كلام بزرگان شد و يك جمله از هزار جمله بود كه در يك كتاب از صد هزار كتاب احساس بطالت مي كرد ...
    و آن زني را كه شايد يك جمله‌ي دردناك گفته بود و تنها بود كه مُرد و هيچ كس نشنيد و احساس بطالت در هوا معلق ماند ... "


  2. sabsab Says:

    bah bah bah bah naze nafaset man ke chizi nafahmidam bebakhsid vali omidvaram bare o0na ke fahmidan jaleb basheXx


  3. سارا Says:

    چه مطلب خوبی بود.مخصوصا آخرین جمله ان بولین رو خیلی دوست داشتم.نمی دونم فیلم " دختر دیگر از خانواده بولین " رو دیدی یا نه اما بازی ناتالی پورتمن تو نقش ان بولین خیلی تاثیرگذاره.


  4. Pedip Says:

    به سارا:
    منم از این جمله ی ان بولین خیلی خوشم اومد!
    نه متاسفانه ندیدم ولی سعی می کنم که تهیش کنم!


ارسال یک نظر