بزار در مورد خداوند يه کمى اطلاعات بهت بدم...خداوند دوست داره که مراقب همه چيز باشه...اون يه دلقکه.فکرش رو بکن...اون به انسانها غريزه ميده...اون اين هديه فوق العاده رو به تو ميده و بعد چيکار مى کنه؟ قسم مى خورم که اينکارو براى سرگرمى خودش مى کنه...درست مثل يه فيلم طنز...اون قوانين رو برخلاف غرايز تنظيم ميکنه ...اين کار در واقع يه وقت گذرانى دائميه. نگاه کن ولى دست نزن...دست بزن ولى امتحان نکن...مزه مزه کن ولى نخور...وقتى که دارى از اين پا به اون پا مي پرى،اون چيکار مى کنه؟ اون فقط اين رفتار رو به تمسخر مى گيره!اون يک موجود خبيثه...اون يک ساديسته!
ولی من...احساسات و هيجاناتى رو که انسان دوست داشته،پرورش دادم...هميشه به تمايلات انسان اهميت دادم و از اون بازخواست نکردم. چرا؟ چون با وجود همه کاستى هاى اون هيچوقت اونو طرد نکردم...من يه طرفدار عاشق انسان هستم...در واقع من يک انسان گرا هستم!
وکیل مدافع شیطان/ دیالوگ گو: آل پاچینو
دیوید فینچر(کارگردان فیلم مورد عجیب بنجامین باتن) افشا کرد که فیلمش را از روی یک مدل واقعی ساخته و آن کسی نیست جز احمد جنتی ! وی همچنین اعتراف کرد که بعضی از قسمت های فیلم صحت ندارند از جمله آنجایی که بنجامین میمیرد. زیرا که احمد جنتی همچنان با صلابت به حضور خود ادامه داده و قصد سیاه پوش کردن اطرافیان را ندارد.
او اذعان داشت که قصد داشته نام فیلم را مورد عجیب احمد جنتی بگذارد که با مخالفت هالیوودی ها و استکبار غرب مواجه شد...
باشد که رستگار شود!
تقریبا 99% پدر و مادرها میگویند:(من اگر بچه ی خودم را نشناسم که دیگه هیچی...) ولی واقعیت اینه که بطور قریب به اتفاق هیچکدومشون بچه هاشون رو نمیشناسن.
چی بگم دیگه؟
پی نوشت: حالا نه اینکه بقیه همدیگرو در حد لالیگا میشناسن...!
اورسن ولز-کارگردان نابغه آمریکایی-در مصاحبه ای که آخرین گفتگوی زندگی اوست گفت:
این دستی که حالا به دست تو(مصاحبه گر) می خورد روزگاری به دست سارا برنارد(هنرپیشه) خورده است.میتوانی فکرش را بکنی؟... مادمازل برنارد وقتی جوان بود دست مادام ژرژ-معشوقه ی ناپلئون-را گرفته بود! ... فقط سه تا دست دادن تا ناپلئون! موضوع فقط این نیست که دنیا خیلی کوچک شده باشد.بلکه تاریخ بسیار کوتاه است. چهار یا پنج آدم خیلی پیر دست همدیگر را که بگیرند به شکسپیر میرسانندت...
دیشب یه خواب عجیب دیدم!
من معلم مدرسه شده بودم
و معلمای مدرسه رو درس میدادم!
صد تا کتاب تاریخ بهشون دادم
تا از بَرِشون کنن
تازه گفتم بدون روشن کردن چراغ بخوننشون!
واسه گردش علمی فرستادمشون طرفای مغولستان
واسه تکلیف شب هم یه ماگنولیای هفت متری اونجا پرورش بدن!
گفتم حساب کنن هر نمره ی بد با چند تا قطره اشک برابره!
واسه هر جواب غلتی که میدادن از گوش آویزونشون میکردم!
وقتی سر کلاس پچ پچ میکردن
همچین وشگونشون میگرفتم که دادشون هوا میرفت!
صداشون اونقدر بلند بود
که از خواب پریدم...
دلم حسابی خنک شده بود!
شل سیلوراستاین
در راه کشف حقیقت
سقراط به شوکران رسید
مسیح به میخ وصلیب.
ما نه اشتهای شوکران داریم
نه طاقت میخ وصلیب
پس بهتر است به جای کشف حقیقت
برگردیم کشکمان را بسابیم!
از مجموعه شعر طنز اکبر اکسیر
رابطه ی رضا براهنی و محسن نامجو:
شعر از من / آهنگ از تو