مامبو جامبو: معمولآ فیلم ایرانی نگاه نمی کنم ! مگه اینکه واقعآ از خاص بودن فیلم باخبر باشم یکی از این
فیلم ها که بشدت توصیه می کنم هرجور شده تهیه کنید و ببینید فیلم “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین”
هست و جالب اونکه اولین فیلمی هست که موزیسین معروف “محسن نامجو” در اون ایفای نقش کرده .
جوایز تعلق گرفته به فیلم : یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو ، جایزه بهترین فیلم ششمین جشنواره
فیلم های آسیایی چشم سوم از کشور هند، بهترین فیلم بیست و هشتمین جشنواره ۳ قاره نانت
در کشور فرانسه .
این فیلم در سال ۱۳۸۴ ساخته شده .
به این عکس اشاره می شد و می گفتن :
این همونیه که کل دخترا دنبالشن واسه همین بهش می گن “به کام” !
و سکانس پایانی فیلم وقتی که به نظر خداوند مانند یک دوست خواسته های صدری رو برآورده می کنه
و براش یادگاری رو بر می گردونه .
غیر عادی هستین ، توصیه می کنم “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” رو مشاهده کنید.
فیلم ها که بشدت توصیه می کنم هرجور شده تهیه کنید و ببینید فیلم “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین”
هست و جالب اونکه اولین فیلمی هست که موزیسین معروف “محسن نامجو” در اون ایفای نقش کرده .
نکات جالب فیلم :
فیلم سیاه و سفید هست !جوایز تعلق گرفته به فیلم : یوزپلنگ طلایی جشنواره لوکارنو ، جایزه بهترین فیلم ششمین جشنواره
فیلم های آسیایی چشم سوم از کشور هند، بهترین فیلم بیست و هشتمین جشنواره ۳ قاره نانت
در کشور فرانسه .
این فیلم در سال ۱۳۸۴ ساخته شده .
خلاصه داستان به نقل از ایران اکتور :
صدری و یدی کارگران یک پمپ بنزین قدیمی اند که به علت عوض شدن مسیر جاده اصلی چندی است متروک مانده. یدی که دل در گرو دختری در شهر مجاور دارد در قبال پرداخت مبلغی به پستچی منطقه نامه های عاشقانه اش را به عشق ندیده اش می رساند غافل از اینکه شاید خود پستچی عاشق دختر باشد.بخش های دیدنی فیلم :
در فیلم یک تصویر از دیوید بکام وجود داشت در اصل یک عروسک کاغذی که در پمپ بنزین بود ، در فیلمبه این عکس اشاره می شد و می گفتن :
این همونیه که کل دخترا دنبالشن واسه همین بهش می گن “به کام” !
و سکانس پایانی فیلم وقتی که به نظر خداوند مانند یک دوست خواسته های صدری رو برآورده می کنه
و براش یادگاری رو بر می گردونه .
کیا ببینن ؟
اصولآ اگر می توانید با فضای سرد و تعلیق های موجود در فیلم کنار بیایید و اهل فلسفه و داستان هایغیر عادی هستین ، توصیه می کنم “چند کیلو خرما برای مراسم تدفین” رو مشاهده کنید.
-----------------------------
منبع: وبلاگ مامبو جامبو
پی نوشت: این هم لینک های دانلود "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" :
No Password
Second hand smoke in the home
hospitalises 17,000 UK children a year
The Roy Castle Lung Cancer Foundation
hospitalises 17,000 UK children a year
The Roy Castle Lung Cancer Foundation
-------------------------------
پیوست1: مجموعه آگهیهای يك بنياد سرطان ريه در بريتانيا درباره آثار زيانبار سيگار كشيدن بزرگسالها در خانه بر كودكان، كه هر سال هفدههزار نفر از آنها را در بيمارستان بستری میكند...
پیوست2: به دست ها (دست های دوم) بیشتر دقت کنید!
داستاني که در زير نقل ميشود، مربوط به دانشجويان ايراني است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» براي تحصيل به آلمان رفته بودند و آقاي «دکتر جلال گنجي» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجي نيشابوري» براي نگارنده نقل کرد :
ما هشت دانشجوي ايراني بوديم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصيل ميکرديم. روزي رئيس دانشگاه به ما اعلام نمود که همه دانشجويان خارجي بايد از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملي کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوريم که عدهمان کم است.
گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل ميکند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند .
چارهاي نداشتيم. همه ايرانيها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما به ياد نداريم. پس چه بايد کرد؟
وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم.
يکي از دوستان گفت: اينها که فارسي نميدانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است. کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ ميدانستيم، با هم تبادل کرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نميشد بهصورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچهها، عمو سبزي فروش را همه بلديد؟ گفتند: آري. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه.
بچهها گفتند: آخر عمو سبزي فروش که سرود نميشود.
گفتم: بچهها گوش کنيد! و خودم با صداي بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عموسبزي فروش . . . بله. سبزي کم فروش . . . بله. سبزي خوب داري؟ . . . بله.»
فرياد شادي از بچهها برخاست و شروع به تمرين نموديم. بيشتر تکيه شعر روي کلمه «بله» بود که همه با صداي بم و زير ميخوانديم.
همه شعر را نميدانستيم. با توافق همديگر، «سرود ملي» به اينصورت تدوين شد :
عمو سبزي فروش! . . . بله.
سبزي کمفروش! . . . . بله.
سبزي خوب داري؟ . . بله.
خيلي خوب داري؟ . . . بله .
عمو سبزي فروش! . . . بله.
سيب کالک داري؟ . . . بله .
زالزالک داري؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزي فروش! . . . بله.
اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورم يکشکل و يکرنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزي فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويان ايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به طوري که صداي «بله» دراستاديوم طنينانداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان بهخير گذشت.
گفت: اهميت ندارد. از برخي کشورها فقط يک دانشجو در اينجا تحصيل ميکند و همان يک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملي خود را خواهد خواند .
چارهاي نداشتيم. همه ايرانيها دور هم جمع شديم و گفتيم ما که سرود ملي نداريم، و اگر هم داريم، ما به ياد نداريم. پس چه بايد کرد؟
وقت هم نيست که از نيشابور و از پدرمان بپرسيم. به راستي عزا گرفته بوديم که مشکل را چگونه حل کنيم.
يکي از دوستان گفت: اينها که فارسي نميدانند. چطور است شعر و آهنگي را سر هم بکنيم و بخوانيم و بگوئيم همين سرود ملي ما است. کسي نيست که سرود ملي ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفي که از سعدي و حافظ ميدانستيم، با هم تبادل کرديم. اما اين شعرها آهنگين نبود و نميشد بهصورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجي] گفتم: بچهها، عمو سبزي فروش را همه بلديد؟ گفتند: آري. گفتم: هم آهنگين است، و هم ساده و کوتاه.
بچهها گفتند: آخر عمو سبزي فروش که سرود نميشود.
گفتم: بچهها گوش کنيد! و خودم با صداي بلند و خيلي جدي شروع به خواندن کردم: «عموسبزي فروش . . . بله. سبزي کم فروش . . . بله. سبزي خوب داري؟ . . . بله.»
فرياد شادي از بچهها برخاست و شروع به تمرين نموديم. بيشتر تکيه شعر روي کلمه «بله» بود که همه با صداي بم و زير ميخوانديم.
همه شعر را نميدانستيم. با توافق همديگر، «سرود ملي» به اينصورت تدوين شد :
عمو سبزي فروش! . . . بله.
سبزي کمفروش! . . . . بله.
سبزي خوب داري؟ . . بله.
خيلي خوب داري؟ . . . بله .
عمو سبزي فروش! . . . بله.
سيب کالک داري؟ . . . بله .
زالزالک داري؟ . . . . . بله.
سبزيت باريکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاريکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزي فروش! . . . بله.
اين را چند بار تمرين کرديم. روز رژه، با يونيفورم يکشکل و يکرنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزي فروش» خوانان رژه رفتيم. پشت سر ما دانشجويان ايرلندي در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هيجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به طوري که صداي «بله» دراستاديوم طنينانداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان بهخير گذشت.
-----------------------------
پی نوشت1: عمو سبزی فروش!؟
پی نوشت2: سبزي خوب داري!؟
پی نوشت3: خيلي خوب داري!؟
---------------------
پی نوشت 1: آگهی یک باشگاه ورزش که ادعا می کند قبل از این که حتا (حتی) خودتان هم متوجه شوید، ورزش شما را آغاز می کند!
پی نوشت 2: یا به عبارتی دیگر: حتا (حتی) قبل از پیوستن به این باشگاه، (از همان لحظه ای که دارید آگهی را می خوانید!) ورزش را (ورزش گردن) را شروع خواهید کرد!
پی نوشت 3: جالبه! نه!؟
عشق هميشه در مراجعه است
-------------------------------کلي گويي آفت شعر است
حرف مفت آفت ذهن
ذهن الکن ستاره بشمارد
ذهن ياغي ستاره مي چيند
فاق کوتاه آفت لگن است
آفت جنگ نو گلنگدن است
آفت مزرعه سه تن ملخ است
آفت عشق وصل يا بوسه
مرده ي يک شبه چو نمره ي بيست
ثلث اول که هيچش ارزش نيست
مرده ي قرن را چنين بنگر
همچو تجديد ناب شهريور
خنده سر داده رند و بازيگوش
بگذار اين رفوزگي هم روش
ذهن شاگرد خنگ فاجعه است
خنگ شاگرد در مراجعه است
عشق هميشه در مراجعه است
...
عشق هميشه در مراجعه است
بعد صد ها هزار سال از خاک
چه مهم است پاک يا ناپاک
چه مهم است سبک اسپيس راک
چه مهم است پول يا بي پول
چه مهم است ماله يا شاغول
آفت ذهن همنشين بد است
خواه بنشسته روي مبل سياه
خواه در قاب تلويزيون پيدا
خواه استاده به آسمان چون ماه
حرف صد تا يه غاز تا ابد است
عشق اول فقط يه خاطره است
عشق بعدي هماره فاجعه است
عشق هميشه در مراجعه است
...
عشق هميشه در مراجعه است
آفت حافظه باکتري دقيق
مثل آب دهان مرده رقيق
خاطره خود کلانتر جان است
بر سرت بشکند هوار شود
مثل زندان ژان والژان است
حافظه نفس را بدراند
صد گيگا بايت را بپراند
نان روز از براي ثکث شب است
نان شب هم براي عاشق مست
عشق هميشه در مراجعه است
...
عشق هميشه در مراجعه است
بعد از اين صد کتاب شعر هم روش
حرف اسکندر و تزار هم توش
همه آيند و باز باز روند
زنده بودن که خود منازعه است
عشق هميشه در مراجعه است
...
عشق هميشه در مراجعه است
شاعر و خواننده: محسن نامجو
----------------------
پی نوشت: در بخش جدید به نام "خواند" ، متن بعضی از آهنگ هایی قرار می گیرد که شعر آن ها، تا حدی قابل توجه تر از شعر های دیگر آثار موسیقیایی است.